نشسته سایهیی بر ساحلی تنها نگار من به او از دور میخندد. | نیما | قطعهی «میخندد» | ارس...
برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 6
برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 42
تکرار اسم در غیبت حضور میشود! ارس...
برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 83
داوود به خدا گفت مرا ببخش! امّا خدا داوود را نبخشید تا زمانی که از او انتقام سختی گرفت؛ انتقامی بزرگتر از گناه داوود. آنگاه خشم خدا فروکش کرد. داوود را بخشید و کشت و محبت خود را به نسل او برگرداند.
(روایت داوود)
ارس...برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 75
شعر برای من تنها راه زندگیست. عزیزم! من این فصلها را که سردند، بیشتر دوست دارم. وقتی نگاه میکنم و تا دوردست، همهچیز پنهان است. ارس...
برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 86
مثل دری که رو به درّه باز میشود! من چرا همیشه از ارتفاع میافتم، بیکه در بلندی باشم؟ تا کجا باید؟ آدمِ خالی؛ آدمِ خالیتر! چهطور وحشت نمیکند از دیدن خود؟
ارس...برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 93
برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 101
من از مرگ بیزارم. و حالا توی این شهر، انچه که بیشتر از هرچیزی سرک میکشد، مرگ است. پشت این پنجرهها، نور نیست، مرگ است. و من از خودم میپرسم: «ممکن است که اینجا، جای آخر باشد؟!» و جواب میدهم: «باور نکن!»
و مگر کسی هست که باور کند؟ و اصلن چرا باید اصرار داشت بر تفاوت و فاصله. و اصلن مگر باید به این چیزها فکر کرد؟
ارس...برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 109
اوّلین ابرمرد تاریخ، ابراهیم بود. وقتی زیر لب چیزی میگفت و بدون اسماعیل، از کوه پایین میآمد.
بگو عماد گفت: غریب زیاد است و غربت یکی! و آنکه پیالهش کوچکتر بود، میگفت: بیشتر بریز!
و تو غریب نبودی! تو غربت بودی! ابراهیم!
و نام تو هنوز سنگین است. و تو هنوز با منی.
ارس...برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 108
برچسب : نویسنده : orsa بازدید : 168